-
دلتنگی
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 16:50
سلام دوستای عزیزم این پست نوشته دوست عزیزم روح الامین هستش ... امیدوارم شما هم خوشتون بیاد امشب دلم گرفته. یک بغض تلخی توی گلومه که راه نفسم را بسته. حس غریبی دارم. حس دلتنگی لحظه غروب. تا حالا شده کنار دریا باشی و به غروب خورشید نگاه کنی در حالی که غم سنگینی توی دلت خونه کرده باشه و نتونه مانع گریه هات بشی؟ احساس...
-
آتش عشق
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 16:36
امروز مانده ام در افکارم در گیرم با رشته های زنجیره ی بند بند وجودم آخر نمیتوانم باورش کنم که آتشی سوزناک بر قلبم شعله ور کرد ومرا سوزاند صدایش کرده بودم که ای با مرام خاموشم کن با سطلی از محبت با یه فرقون کوچیک از عشق اما انگار نمیشنوید خواستم سمعکی بهش بدهم اما دیگر نبود که صدایم را بشنود
-
آدمها
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 16:33
بعضی از آدمها پر از مفهوم هستند پر از حس های خوبند پر از حرفهای نگفته اند چه هستند، هستند و چه نیستند، هستند یادشان خاطرشان حس های خوبشان آدمها بعضی هایشان سکوتشان هم پر از حرف هست پر از مرهم به هر زخم است
-
عشق
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 16:29
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد نخواست او به من خسته بی گمان برسد شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد چه میکنی اگر او راکه خواستی یک عمر به راحتی کسی از راه ناگهان برسد رها کند برود از دلت جدا باشد به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد رها کنی بروند تا دوتا پرنده شوند خبر به دورترین نقطه ی...
-
از راه دور هم دوستت دارم
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 21:52
برای او که بسیار دوستش دارم کاش اینجا بودی و می توانستم هر آنچه را که بر دلم سنگینی می کند را درنگاهت زمزمه کنم. نه!... اگر بودی می دانم باز هم تنها سکوت می کردم. بعضی چیز ها را نمی توان بر زبان راند... مثلا پچ پچ گل های باغچه عشق و یا راز دلدادگی من به تو... بعضی از حرفها همیشه پشت سکوت جا خوش می کنند. شاید میترسند...
-
درد مرا چه کسی میفهمد؟
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 21:51
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند معنی کور شدن را گره ها می فهمند سخته بالا بروی ،ساده بیایی پایین قصه تلخ مرا سرسره ها می فهمند یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند افسوس که نگاهت را پنهان کردی وتو به من یا د دادی که آرزوهایم را پنهان کنم ودر سوگ نرسیدن به آنها فقط سکوت کنم
-
خدا
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 21:50
خدایا ! من دلم قرصه ! ک سی غیر از تو با من نیست خیالت از زمین راحت، که حتی روز روشن نیست کسی اینجا نمیبینه، که دنیا زیر چشماته یه عمره یادمون رفته، زمین دار مکافاته فراموشم شده گاهی، که این پایین چه ها کردم که روزی باید از اینجا، بازم پیش تو برگردم خدایا وقت برگشتن، یه کم با من مدارا کن شنیدم گرمه آغوشت اگه میشه منم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 21:46
-
یکم به کفشات نگاه کن
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 21:44
هیچ وقت به کفشات نگاه کردی؟ دوهمراه دو عاشق با هم کثیف میشن با هم تمیز میشن با هم با اب بارون خیس میشن اگه یکیشون نباشه اون یکی زندگی براش بی معنی میشه ای کاش ما ادما یکمی از کفشامون یاد میگرفتیم
-
خداجون کمکم کن ...
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 21:39
خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری بگی اروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری خدا جون میگن تو خوبی مثه مادرا میمونی خداجون میشه یه کاری بکنی به خاطر من؟ من میخوام که زود بمیرم اخه سخته زنده موندن خدا جون تو تنها هستی میدونی تنهایی سخته زنده بودن یا مردن من واسه اون فرقی نداره خدا جون میخوام بمیرم تابشم همیشه راحت ولی عمر...
-
یاد بگیرید
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 21:29
نگاه کن تا محبت کردنو یاد بگیری! خدایی الان گربه هم بیاد اینا باز به هم محبت میکنن! یذره خوبه یاد بگیریم هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان..
-
بیا بریم ...
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1391 19:05
گاهی دلم میخواد وقتی بغض میکنم خدا از آسمون بیاد پایین اشکامو پاک کنه دستمو بگیره وبگه:اینجا ادما اذیتت میکنند؟بیا بریم........
-
خدایا
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1391 17:07
خدایا مرا ببخش که گاه برای از دست دادن چیزهایی ناچیز ناراحت میشوم ، اما به ندرت برای از دست دادن فرصت هایی که میتوانستم با تو باشم ، اندوهگین میشوم. خدایا مرا ببخش که گاه فراموش میکنم که هر لحظه از عمرم که میگذرد از سرمایه ای که تو به من دادی کاسته میشود و من، همچون کودکی خردسال که بستنی را به دفترچه حساب مادام العمر...
-
باران رحمت
جمعه 30 تیرماه سال 1391 13:36
باز هم حس آشنای دلتنگی ؛ باز هم غربت یک نگاه ؛ باز هم آدینه ...! درهای آسمان باز هم به روی زمین گشوده شد ؛ اما چه سود ... چه سود اگر رمضان طعم ظهور تو را ندهد ...؟! ببار ...! با حضورت بر لحظه ها ببار ؛ که گرد انتظار ؛ ثانیه ها را به خواب سال برده ...! بیا که این منظره های خاک آلود ؛ طراوت را از خاطره ها برده ...!...
-
شب نم
جمعه 30 تیرماه سال 1391 13:35
شبنم به روی گل ؛ طراوت به همراه دارد و زیبایی ...! شب نم ِ چشم من اما ؛ از فراق حکایت دارد و تنهایی ...! سیلابی شده ؛ بلای جان خنده هایم ...! خاموش خواهد کرد ؛ این نم ؛ کم کم ؛ شمع زندگیم را ؛ اگر نیایی ...!
-
محتاج کمی زندگی
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 11:42
همیشه به واژه هایم حسادت کرده ام که با تو چشم در چشم می شوند و من به قرینۀ یک شعر از خیال تو حذف می شوم ! .............. ........ ..... ... .. . خدایم میدانم که هستی....لطفا خودت را نشان روزهایم بده... محتاج کمی زندگی شده ام....
-
عشق
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 10:42
واژه هایم را ... از دهان ... دو ماهی عاشق می دزدم و بر آب می نویسم ... با حبابهای درشت ... که : دوستت دارم و آب ... هزار آینه میشود ... بر تکرار دوست داشتنم می بینی ... می بینی که ماهیها ... چگونه از دهانشان ... عشق می طراود ؟! هر چه می نوشند ... هر چه ... می نوشند ... تشنه ترند ... بر ... دهان یکدیگر حبابها ... کوتاه...
-
کاش باران بگیرد
جمعه 13 آبانماه سال 1390 19:31
کاش باران بگیرد... کاش باران بگیرد و شیشه بخار کند و من همه ی دلتنگیهایم را رویش "هـــا" کنم و با گوشه ی آستینم همه را یکباره پاک کنم و خلاص...!!! خــــــــدایا...خسته ام...به وسعتِ لمس نکردن نگاه امید بخشت خسته ام... دیگر دلم جای ترک خوردن ندارد...نباشی ازهم میپاشد...میپوسد...میمیرد...
-
زندگی
جمعه 6 آبانماه سال 1390 17:30
زندگی... دفتری از خاطره هاست... یک نفر در دل شب٬یک نفر در دل خاک... یک نفر همدم خوشبختی ماست یک نفر همسفر سختی ماست چشم تا باز کنیم٬عمرمان میگذرد... ما همه همسفریم... ....... ...
-
دلتنگی...
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 21:00
کاش می شد دلتنگی ها را به تصویر کشید... کاش می شد اشک ها و فریاد ها را در قالب رنگ ها و خطوط و اشکال مختلف روی صفحه ای سفید و خالی از هیچ رسم کرد... آن گاه شاید فریادمان در رنگارنگ صفحه ای سرشار از سکوت محو می شد... باید دلتنگی ها را لغت به لغت حفظ کنم..باید اشک ها را جایگزین فریاد کنم..باید دلتنگی ها و اشکهایم را با...
-
عاشقتم
جمعه 29 مهرماه سال 1390 16:00
برای او که بسیار دوستش دارم کاش اینجا بودی و می توانستم هر آنچه را که بر دلم سنگینی می کند را درنگاهت زمزمه کنم. نه!... اگر بودی می دانم باز هم تنها سکوت می کردم. بعضی چیز ها را نمی توان بر زبان راند... مثلا پچ پچ گل های باغچه عشق و یا راز دلدادگی من به تو... بعضی از حرفها همیشه پشت سکوت جا خوش می کنند. شاید میترسند...
-
باران
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 11:43
شبنم ، زیباترین قافیۀ چشم تو را * بر تن گل می نگارد باران و گلها ... در رقص عطرهای خیس تو را می بویند گوش کن باران ... شعر چشمان تو را می خواند ! برگرفته از وبلاگ دوست خوبم
-
چه بر سر ما آمده
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 14:13
سلام دوستان ...خوسحالم که دوباره اومدم سعی میکنم از این به بعد بیشتر بیام ... دیروز از هرچه بود گذشتیم امروز از هرچه بودیم آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز دیروز دنبال گمنامی بودیم امروز مواظبیم ناممان گم نشود. جبهه بوی ایمان می داد اینجا ایمانمان بو می دهد. جبهه سرزمین صداقت بود اینجا پر از حسادت. جبهه زمین...
-
خدا دوست دارم
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 20:22
خانواده ی بسیار فقیری بودند که در یک مزرعه و یک کلبه ی کوچک کنار مزرعه کار و زندگی می کردند. کلبه ی آنها نه اتاقی داشت و نه اسباب و اثاثیه ای. اعضای خانواده از برداشت محصولات مزرعه آن قدری گیرشان می آمد، که شکم شان را سیر کنند. اما یک سال بدون هیچ علتی محصول، کمی بیشتر از حد معمول به دست آمد. در نتیجه کمی بیش از...
-
چه لذتی دارد حجاب
پنجشنبه 15 مهرماه سال 1389 10:37
چادرم، دل مردهایى که چشمشان به دنبال خوشرنگترین زنهاست را مىزند . نمىدانید چقدر لذتبخش است وقتى وارد مغازهاى مىشوم و مىپرسم: آقا! اینا قیمتش چنده؟ و فروشنده جوابم را نمىدهد؛ دوباره مىپرسم: آقا! اینا چنده؟ فروشنده که محو موهاى مشکرده زن دیگرى است و حالش دگرگون است، من را اصلاً نمىبیند. باز هم سؤالم بىجواب...
-
دوست خوبم مریم
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 11:51
سلام یه دوست خوب و با حال دارم به اسم مریم خیلی ممنونم ازشون به خاطر مطالب جالبی که هم تو وبلاگشون هست و هم برام نظر میذارن-بابا سفارش کرده دوستای اینجوری رو هرگز از دست ندم. من عاشقتم مریم جون [[}}]] حدیثی که تو نظرات برام گذاشتی رو به عنوان پست جدیدم انتخاب کردم . اینم پست جدیدم امام صادق-ع: مایه ی زینت ما باشید، نه...
-
باز جمعه آمد
پنجشنبه 8 مهرماه سال 1389 20:02
خدایا یه روز دیگه اومد ......اونم نه مثل هر روز باز جمعه است و دلم بیقرار صاحب این روز خدایا دلم طاقت نداره.....بی قرارم......نمیشه قراری به این دلهای بیقرار بدی؟ تو که می دونی انتظار سخته....پس چرا مارو به انتظارکشیدن تنبیه میکنی؟ می دونم گناهان ما باعث اینهمه دوری میشه و اگه خوب بشیم و اگه لایق بشیم اون میاد ولی...
-
لباس فرم
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 18:59
چقدر لباس فرم بهت میاد دلم ضعف میره نگاهت میکنم از زیر قران ردت کردم و برات ارزوی موفقیت کردم دوست دارم خیلیییییییی این حرفای بابایی بود که دوباره منو از زیر قرآن رد کرد و فرستادم مدرسه تازه بعدشم بهم گفت : بابا امسالم باید بهتر از سال قبل باشی. آخه من که همه نمراتم بیسته !!!یعنی چی که بهتر از سال قبل باشم !!! من...
-
مدرسه
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 13:08
سلام به دوستای گلم باید منو ببخشید من دیگه زیاد نمی تونم بیام وبلاگ دیگه باید برم سراغ درس و مدرسه امروز هم باید میرفتم ولی دیشب عروسی داشتیم .عصری هم باید بریم پاتختی به خاطر همین نرفتم مدرسه ولی سعی میکنم جوری که به درسام ضرر نخوره اگه بابا اجازه بدن که امیدوارم بدن عصرها و پنج شنبه و جمعه ها وبلاگم رو به روز کنم...
-
یا مهدی
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1389 12:44
این مطلب از طرف پدرم واسه شما عزیزان-=-نظر بذارین داستان یوسف را گفتن وشنیدن به بهانه ی توست .شرمنده ایم .می دانیم گناهان ما همان چاه غیبت توست .می دانیم کوتاهیها ، نادانیها و سستیهای ما ، ستمهایی است که در حق تو کرده ایم .یعقوب به پسران گفت : به جستجوی یوسف برخیزید ،و ما با روسیاهی و شرمندگی ، آمده ایم تا از تو نشانی...