از بین فامیل های خانومم ، فقط با یه چندتایی از ارازلشون حال میکنم ، یکیش پسر دایی خانومم هست، ۳۵ سالشه و مجرد ،تهران زندگی میکنه یکی دو سالی شاید یه بار بیاد شهرستان و میره. اسمش رضاس .
این اومد پیش عمه اش ، یا همون مادر زن من ؛ از در که اومد داد زد جووووون دختر خوشگله رو ببین ( با مادرزنم بود) بغل کردن همو و دیدم یه حرفایی میزدن من قفل کردم 😂
گفتش من از جوونی تورو میخواستم بهم ندادن ... مادرزن من (که عمه اش میشه) میگفتش ولی من هنوز میخوامت هنوز عشق اول من تویی ...
قیافه من موقعه رد و بدل شدن این دیالوگشون این شکلی بود : 😐😐😐
دیدم هردوتاشون موندن منو نگاه کردن ... یه دفعه زدن زیر خنده 😂😂
گفتمش بخدا این چیزا تو جم تی وی هم قفله 😂😂
یکم گذشت ... بهم گفت اهل سیگار و دود و این چیزا هستی یا نه ؟
گفتمش نه ولله
دیدم چپ چپ نگام کرد به مادرزنم گفت بیا یه بسته سیگار گرفتم از سر راه باهم بکشیم ...
دیدم مادرزنم بدو بدو اومد ...ولی یه لحظه نگاه من کرد و رفت فهمیدم از من خجالت میکشه ... گفتمش بیا بابا راحت باش ... هی میگفت نه زشته نمیشه و این حرفا ...
گفتمش اصلا بیا خودمم باهاتون میکشم 😂( چند سال پیش آخرین بار بود که کشیده بودم اونم تفریحی)
دیدم رضا یه سیگار داد بهم منم سریع زدمش به دود 😂 جوری سیگار میکشیدم انگار صد ساله سیگار کش بودم ... مادر زنمم اومد یه نخ کشید و خلاصه اینکه سه تایی چه حالی کردیم 😂
خانومم اون دور نشست میگفت معتادا رو ببین توروخدا 😂
مادرزنم میانساله ( فکر کنم ۴۶ یا ۴۷ سالشه) ، دیگه هی بهم میگفت من سیگاری نیستم درباره ام فکر بد نکنی 😂
این رضا یه خواهر داره به اسم مریم فکر کنم حدود ۳۵ سالشه ، خیلی خیلی آدم راحتیه... من اولین بار بود دیدمش اومد باهام دست داد و بغل 😂 بعدش هم با تابی جلوم نشست ،
یا یه دختر عمه داره یادمه شبی که نامزد کردم اومد بهم گفت تو دیگه از این به بعد داداش منی ... بعد روسری رو درآورد ...یکم گذشت مانتوشو درآورد ....یکم دیگه گذشت رفت از این لباس ساحلی های بنددار پوشید...یکم که گذشت دیدم داره اوضاع خراب میشه گفتمش ببخشید کاری ندارم ولی من خواهرام دیگه بیشتر از این جلو نمیرن😂 کلی خندید ..
ما خودمون خانواده مذهبی هستیم خیلی حجاب و این چیزا رو رعایت میکنیم ولی بعضی از خانواده خانومم خیلی راحتن و مشکلی ندارن. مثلا همین رضا با خانومم دست میده ، یا دختر های عمه خانومم که شیراز هستن ، اونا خیلی راحتتر😂 دختر بزرگش که یه لباس پوشیده بود تا باسنش بود دیگه اون پایین هیچی نبود 😂
خب من اممول نیستم ولی چون تو خانواده ما این چیزا نبوده برام جالب بود ...
پی نوشت:
بی بی هوس مسافرت کرده ، الان خب بارداره ، نمیدونم چه کنم ، فقط هم میگه شیراز بریم، از اینجا تا شیراز حدود ۱۰ ساعت مسیرشه... باید با دکترش حرف بزنم ...اگه اوکی داد اول اردیبهشت میریم سمت برازجان و شیراز ...
بعداً نوشت:
این بلاگفا واقعا داره میره رو اعصاب ... خیلی کند شده
الان وبلاگم رو دیدم میبینم قسمت نظر بدهید کلا زیر پست هام نیست 😐
آرشیو زیادی دارم وگرنه خیلی وقت پیش وبلاگمو از بلاگفا منتقل میکردم به آدرس دیگه ای ...🫤
دوباره بعداً نوشت :
مجبور شدم بخاطر اینکه قسمت نظرات دوباره برگرده قالب وبلاگ رو عوض کنم 😭
سگ تو روحت بلاگفا