خدایا
مرا ببخش که گاه برای از دست دادن چیزهایی ناچیز ناراحت میشوم ، اما به ندرت برای از دست دادن فرصت هایی که میتوانستم با تو باشم ، اندوهگین میشوم.
خدایا
مرا ببخش که گاه فراموش میکنم که هر لحظه از عمرم که میگذرد از سرمایه ای که تو به من دادی کاسته میشود و من، همچون کودکی خردسال که بستنی را به دفترچه حساب مادام العمر ترجیح میدهد ، این سرمایه را به بازی میگیرم
خدایا
مرا از غفلت و از خواب بیدار کن قبل از آن زمانی که همه به اجبار از این خواب بیدار میشوند...
بیدارم کن تا زنده ام،
تا زندگی کنم
تا بندگی کنم!
خدایا یه روز دیگه اومد ......اونم نه مثل هر روز
باز جمعه است و دلم بیقرار صاحب این روز
خدایا دلم طاقت نداره.....بی قرارم......نمیشه قراری به این دلهای بیقرار بدی؟
تو که می دونی انتظار سخته....پس چرا مارو به انتظارکشیدن تنبیه میکنی؟
می دونم گناهان ما باعث اینهمه دوری میشه و اگه خوب بشیم و اگه لایق بشیم اون میاد
ولی خدایا تو بخشنده ای......تو خوبی .....به کردار ما بنده های بدت نیگا نکن
خدایا ما رو هم به همه بنده های خوبت ببخش
و فرج گل نرگس رو برسونالهی آمین
نظر بذارین
صدای زمزمه های حضور رادر میان بغض های هر شبم می شنوم.
ولی تمام جعه های خوب من تهی زآمدنت.
غروب شد،سحر برفت،سکوت آمد و برفت ونم نم سپید اشک روی گونه ام روان،
آمد وبرفت تو باز هم نیامدی .
خسته ام!
ز بهر سالهای بی امان سالهای سبز انتظار وخسته از ستم،از گناه های شیعیان وباز هم...
وجمعه جمعه ندبه ام وندبه ندبه اشک وآه وباز هم ...وبازهم...وباز هم نیامدی.
بیا وبا دوباره بودنت تمام کاش های کاش من تمام کن بیا وباز هم بپاش رنگ عشق
رنگ آبی حقیقتی را به روی ای کاش های کاش من. دلم بسی گرفته است...بهر سالهای باتو بودن ونبودنت،
از تو خواندن وندیدنت،از تو گفتن و... .
خواندنی ترین سروده ی من تا ابد به یاد ماندنی. سخت ومبهمی انتهای انتها.
در جواب وحل تو وامانده ام.هر کجا می روم هرچه می روم باز هم حضور می باید و ظهور.
بوی عطر سبز پیرهنت عطر خوب آمدنت حسرت دلهای بی قرارمان شده است.
امید روح خفته ام بیا و روشنی بده به قلب های بی قرار. به بغض های بی امان
به انتظار، انتظار وانتظار.
.امروز هم کــلاس داریم. یک جمـعه ی دلـگیر ... روی نیمـکت های ســرد کـلاس ... و منی که اصـلا حس وحال گوش دادن به درس، در وجودم نیست. وقتی میخواهمتـاریخ بـالای صفحه را بنـویسم گـوشـهاش طـوری که فقـط خـودم ببینم می نویسم :جمعه و او نیـامد ! همکلاسی ام از گـوشه ی عینکش نگاهش را قـل می دهد روی دفتـرم . نگاهش را می اندازم روی دفتر خودش . دفترم را مثل بچه های کوچکی که می خـواهند کسی از رویشان تقلب نکند تا می کنم . همکلاسی ام چشم غره ای میرود و نگاهش را از روی دفترش برمیدارد و میگذارد روی تختهی کلاس . معلـم، همکـلاسی کنـار کنـار دستم را صـدا می زند و او مـی رود .گــوشـه ی تـاریخ دفتـرش طـوری که فقط خـودش ببیند می نویسم :
جمـعه و او نیـامد ! برمی گـردم و پشت سـرم را نگـاه می کنم .هیـچ کــدام از بچـه هایی که پشـت سـرم نشسته اند حواسشان به من نیست. روی دفتر هردویشان بزرگ می نویسم: جمعه. هردویشان بر سرم فـریاد می زنند .معلم به سمت میـز من می آید . نگـاهش را به نگـاهم گـره می زند . یک گـره کور . که من هرچه تلاش می کنم ؛نمی توانم بازشکنم. میگوید: خودکار نو خریدی؟ روی دفتر خودت امتحانش کن ...کلاس غـرق خنـده می شود . قسمتی از گـره کـور نگـاه را باز کرده ام . اما نمی دانم چـرا گوشه ی سمت چپـش باز نمی شود . معـلم می گـوید : بفـرمایید بیرون . حس میکنم دنیا بر سرم خراب شده است. گره کور باز می شود. از جایم بلند میشوم. راهـروی میان نیمکت ها را طی میکنم. نزدیک تختـه می رسم ... گچ را بر میدارم. و روی تمام فرمولهای شیمی و مسئله های فیزیک و اتحادهای ریاضی و تاریخهای ادبیاتو اشعار کی و کی و کی بزرگ مینویسم :
امروز جمعه است . کسی منتظر نیست ؟
برمی گردم و پشت سـرم را نظـری می اندازم. انگار خواب می بینم. کلاس غرق در اشـک شده است. و جمله ی خودم صـدها بار جلوی چشـمانم می رود و می آید : امروز جمعه است ... کسی منتظر نیست ؟ معـلم به سمت تخته می آید. همه ی اعداد و فرمول ها و جملات را پاک می کند . و با خط درشت می نویسد:
درس امروز ؛ درس انتظار !
و بچـه ها کنار تـاریخ بالای صفحـه شان طوری که فقط خـودشان ببینند می نویسند:جمـعه و او نیـامد ! اما معلـم گوشـه ی تخته کنار تـاریخ طـوری که همه ی بچه های کلاس ببینند می نویسد : تا جمعه ی دگر انتظار ها باقی است !
یا صاحب الزمان رمز ظهور تو ترک گناه و یکدلی و دعای ماست.
سلام مولای من، سلام معشوق عالمیان، سلام انتظار منتظران
بیا که
تقویم ها
منتظرند
تا آمدنت را
مبدا تاریخ خود کنند
برای رویت هلال روی تو
هرغروب جمعه
به بام ها میرویم
ولی آنچه رویت می شود
هلال عمر ما آدمهاست
اللهم عجل لولیک الفرج
دلم را آب و جارو کرده ام و هر صبح انتظارت را می کشم... کوچه های چراغانی دلم را می بینی؟ و دستی که هر روز برایت به دعا بلند می شود؟ و لبی که هر صبح به عشقت دعای عهد را زمزمه می کند؟؟من به گوشه نگاهی از تو چای تلخ زندگیم، شیرین می شود و شعله فانوس قلب زنگار بسته ام روشن می ماند، این گوشه ی سبز نگاهت را از من دریغ مکن...
اللهم عجل لولیک الفرج