عاشقانه

عاشقانه

این وبلاگ متعلق به تمام عاشقای دنیاست
عاشقانه

عاشقانه

این وبلاگ متعلق به تمام عاشقای دنیاست

عشق

...  

               واژه هایم را ...

 

          از دهان ...  دو ماهی عاشق می دزدم

 

          و بر آب می نویسم ...

 

          با حبابهای درشت ... که : دوستت دارم

 

          و آب ... هزار آینه میشود ...

 

          بر تکرار دوست داشتنم

 

          می بینی ... می بینی که ماهیها ...

 

          چگونه از دهانشان ...

 

          عشق می طراود ؟!

 

          هر چه می نوشند ...

 

          هر چه ... می نوشند ...

 

          تشنه ترند ...

 

          بر ... دهان یکدیگر

 

          حبابها ... کوتاه و بلند ...

 

          نجوای عاشقانه ایست ...

 

          که بر ذلال آب ... می نگارند

 

          راستی ... عشق را ...

 

          چگونه می توان نوشت ؟!

کاش باران بگیرد

 

 

کاش باران بگیرد...

کاش باران بگیرد و شیشه بخار کند

 و من همه ی دلتنگیهایم را رویش "هـــا" کنم و با گوشه ی آستینم همه را یکباره پاک کنم

و خلاص...!!!

خــــــــدایا...خسته ام...به وسعتِ لمس نکردن نگاه امید بخشت خسته ام...

دیگر دلم جای ترک خوردن ندارد...نباشی ازهم میپاشد...میپوسد...میمیرد

توهستــــــــــی...میبینی.....میشنوی......

راستی دلِ شکسته ام را چند میخری؟؟؟

به چند قطره باران دلم را واگذار میکنم...با سند منگوله دار...!!!

معامله ی خوبی نیست؟؟؟...

چند قطره از باران رحمت بی انتهای تو در ازای یک دل شکسته ی به درد نخور

این برای من که از زمین و زمان بریده ام عالیــــــــست

خــــــدایا...تورا به پاکی عهدی که بانگاه تو بستم...

دلم را دریاب.....دریاب که نبُرَد از زندگی...!!!

کاش باران بگیرد...

کاش باران بگیرد و تمام دلواپسیهایم را با خودش ببرد

کاش باران بگیرد...

کاشـــ.........

زندگی

 

زندگی...

دفتری از خاطره هاست...

یک نفر در دل شب٬یک نفر در دل خاک...

یک نفر همدم خوشبختی ماست

یک نفر همسفر سختی ماست

چشم تا باز کنیم٬عمرمان میگذرد...

ما همه همسفریم...

.......

...

دلتنگی...

کاش می شد دلتنگی ها را به تصویر کشید...

کاش می شد اشک ها و فریاد ها را در قالب رنگ ها و خطوط و اشکال مختلف روی صفحه ای سفید و خالی از هیچ رسم کرد...

آن گاه شاید فریادمان در رنگارنگ صفحه ای سرشار از سکوت محو می شد...

باید دلتنگی ها را لغت به لغت حفظ کنم..باید اشک ها را جایگزین فریاد کنم..باید دلتنگی ها و اشکهایم را با باران بیامیزم...

اما کجاست باران؟چرا نمی توانم باران را فرا بخوانم؟چرا بر شیشه ی پنجره ی لحظات تنهایی ام نمی کوبد تا سکوتم را برای لحظه ای بشکند؟؟؟

وحالا اینجا٬در میان تردیدی از جنس سکوت ٬شاید دست نوازشگری میجویم تا اشک هایم را پاک کند و برایم از امید بگوید...امیدی برای زندگی یا شاید...«مرگ»!!!

کاش خدا آغوشش را برای اشکهایم می گشود...کاش اشکهایم آنقدر بی صدا نبود...

آه٬باران...

چرا نمی توانم در توغرق شوم؟چرا نمی توانم دلتنگی هایم را با اشکهایم به باد بسپارم

چرا دست نوازشگر خدا را بر قلب همیشه خسته ام احساس نمیکنم؟

خسته ام...

خسته از تمام لحظاتی که با دلتنگی گذشت٬بدون هیچ تلاشی برای زندگی....

کاش زندگی ام آنقدر بیهوده نبود...کاش زندگی ام مال خودم بود...

زندگی چیست؟؟تلاشی بیهوده برای پی بردن به تمام چیز هایی که پس از مرگ خواهی فهمید...

وآنان که صبر کردند برنده اند؟؟

بگذار تمام دنیای روی سرم خراب شود...

بگذار حتی زندگی پس از مرگ هم مال برنده ها باشد..

کاش می شد شهرم را برای همیشه ترک کنم...کاش می شد تمام نگاه های آشنا را برای همیشه فراموش کنم..کاش جایی بودم که تمام آشناها برایم غریب بودند..و تمام نگاه ها نا آشنا..

خدایا!سهم من از زندگی چیست؟اتاقی که فضای آن را موسیقی غریبی پر می کند٬که سکوت در آن جاری؟

پس وسعت بیابان هایت برای چیست؟

کاش حتی گوشه ای از آن بیابان های وسیع و خالی از هیچ کس و هیچ چیز مال من بود...

نه...

دنیا آنقدر ها هم سخاوتمند نیست...

کاش تمام دنیا در یک لحظه متوقف می شد٬و من نیز.....

...............

..........

......

....

...

..

.