عاشقانه

عاشقانه

این وبلاگ متعلق به تمام عاشقای دنیاست
عاشقانه

عاشقانه

این وبلاگ متعلق به تمام عاشقای دنیاست

دلتنگی

سلام دوستای عزیزم  این پست  نوشته دوست عزیزم روح الامین  هستش ...  امیدوارم شما هم خوشتون بیاد     

 

 امشب دلم گرفته.  یک بغض تلخی توی گلومه که راه نفسم را بسته. حس غریبی دارم. حس دلتنگی لحظه غروب.
تا حالا شده کنار دریا باشی و به غروب خورشید نگاه کنی در حالی که غم سنگینی توی  دلت خونه کرده باشه و نتونه مانع گریه هات بشی؟ احساس دلتنگی یک غروب ابری و پاییزی  را دارم. حس عجیبی دارم. احساس یک شاپرک که توی تار عنکبوت گرفتار شده. احساس یک  پرنده که بالش زخمیه و نمی تونه پرواز کنه. احساس یک پرستو که از آشیونش دور مونده.
دلم عجیب گرفته.... دلم می خواد فریاد بزنم، این قدر بلند که تا اون بالا بالاها هم  بره و خدا هم بشنوه. شاید چاره کنه. شاید یک نگاه به دل زخمی من هم بندازه. دلم می  خواد فریاد بزنم. دلم می خواد گریه کنم. دلم خیلی گرفته،  خیلی.....

آتش عشق

امروز مانده ام در افکارم 

در گیرم با رشته های زنجیره ی بند  بند وجودم

آخر نمیتوانم باورش کنم که آتشی سوزناک بر قلبم شعله ور کرد ومرا سوزاند

صدایش کرده بودم که ای با مرام خاموشم کن با سطلی از محبت

با یه فرقون کوچیک از عشق

اما انگار نمیشنوید  

خواستم سمعکی بهش بدهم اما دیگر نبود که صدایم را بشنود

آدمها

 

بعضی از آدمها پر از مفهوم هستند

پر از حس های خوبند

پر از حرفهای نگفته اند

چه هستند، هستند

و چه نیستند، هستند

یادشان

خاطرشان

حس های خوبشان

آدمها

بعضی هایشان

سکوتشان هم پر از حرف هست

پر از مرهم به هر زخم است

عشق

خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه میکنی اگر او راکه خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
رها کند برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد
رها کنی بروند تا دوتا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
گلایه ای نکنی ، بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که نه!!نفرین نمیکنم که مباد
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد
خدا کند که فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زمان آن برسد

از راه دور هم دوستت دارم

برای او که بسیار دوستش دارم     

 

  

کاش اینجا بودی و می توانستم هر آنچه را که بر دلم سنگینی می کند را درنگاهت زمزمه کنم.  نه!... اگر بودی می دانم باز هم تنها سکوت می کردم.  بعضی چیز ها را نمی توان بر زبان راند... 

 مثلا پچ پچ گل های باغچه عشق و یا راز دلدادگی من به تو...

 بعضی از حرفها همیشه پشت سکوت جا خوش می کنند.  شاید میترسند سکوت را بشکنند و بعد از آن غروری را هم به مرداب فراموشی بسپارند.

 نمی دانم...

 شاید هم من  جسارت نداشته باشم که در نگاهت خیره شوم و بگویم آنچه را نباید بگویم...

 همان نبایدی که می دانم اگر تو بدانی لحظه ای از نازنینت جدا نخواهی شد...

 و این می شود سر آغاز فردای نیامدهء جدائی...

 تو بهتر می دانی منظورم از جدائی چیست.  بارها من و تو از جدائی سخن گفته ایم و هر بار نیز اشک ریخته ایم در تاریکی و سکوت...

 اما... باشد هیچ نمی گویم... سکوت می کنم... خوب من!

دیشب پا به پای آسمان گریستم. می دانم... در این شهر پر از خاکستر از باران خبری نبود اما آسمان دل نازنینت بارانی بود...

 آسمان دل من، به هوای دل شکستهء شقایق می گریست ..

 و چشم بیمار من، به هوای روح پاک مریم گونهء تو...

 می خواستم آنقدر اشک بریزم که با قطرات آن بتوانم غم دوری از تو را حل کنم.

 اما غم دوری از تو آنقدر عظیم بود که حتی با بارش آسمان هم حل نمی شد چه رسد به  اینکه...

می دانم شاید قسمت این بوده که تو آنجا باشی و من اینجا...

 شاید قسمت این بوده که، دل من هم همان جا، پیش تو جا بماند...

 من نمی دانم چرا دلیل ناکامی در هر آرزو را، به حساب قسمت می گذاریم!

 وقتی تو خود می خواهی آنجا باشی و من خود نمی توانم از اینجا دل بکنم،

  این وسط قسمت چه سهمی دارد؟!

 زمانی که از ابتدای آفرینش، سرنوشت من و تو با جدائی نوشته شده است،

 دیگر تقدیر چه گناهی دارد. شاید سهم قسمت این است که، قبل از اینکه من و تو را عاشق هم کند، عاشق فرارکرد...

 عاشق فرار از دلهای عاشقمان...می دانم باز هم می گویی قسمت را فراموش کن.  جدائی را از یاد ببر ...

 اما می دانم زمانی که به جدائی می اندیشی، باز هم نگاهت از اشک تارمی شود.  اما... بهترین من! نازنینت همه را می داند همه را...

 تنها نمی داند که چرا سهم ما از سرنوشت دوری شده است...

 تنها نمی دانم که اگر قرار بر این بود که تو با نازنینت نمانی پس چرا آمدی...

 چرا میهمان دلش شدی و بعدصاحبخانه و بعد دل نازنینت را در کوله بارت گذاردی و با خود بردی؟...

 بارها به این اندیشیدم که ای کاش، هیچگاه دل به تو نداده بودم؛ اما بعد پشیمان شدم. آخر اگر دل به تو نداده بودم که تا حالا بارها جان داده بودم. لبخند بزن...نازنینت دل داده است تا جان نبازد...

 میدانم که باز هم در خیالت به این می اندیشی که چگونه باور کنی دختری را که دلش را به تو بخشیده است...

می دانم باز هم به نتیجه همیشگی می رسی! مهم نیست. مهم این است که دل من آنجاست... می دانم رسم امانت داری را به جا می آوری...

 باورت می شود که نازنینت به تو بیشتر از خودش ایمان دارد؟... می دانم باور می کنی...

 بروی نوشته هایم عطر یاس پاشیده ام تا شاید، باز تو را به یاد من بیندازد...

 اگر دوست نداری بگو تا بعد از این عطر هر گلی را که تو دوست داری برویشان بپاشم...

 سلام من را به تمام نگاههای دور و برت برسان

درد مرا چه کسی میفهمد؟

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند 

معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخته بالا بروی ،ساده بیایی پایین 

قصه تلخ مرا سرسره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن 

چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند 

افسوس که نگاهت را پنهان کردی 

 وتو به من یا د دادی که آرزوهایم را پنهان کنم ودر

سوگ نرسیدن به آنها فقط سکوت کنم

خدا

خدایا!
من دلم قرصه
!
کسی غیر از تو با من نیست

خیالت از زمین راحت، که حتی روز روشن نیست
کسی اینجا نمیبینه، که دنیا زیر چشماته
یه عمره یادمون رفته، زمین دار مکافاته
فراموشم شده گاهی، که این پایین چه ها کردم
که روزی باید از اینجا، بازم پیش تو برگردم
خدایا وقت برگشتن، یه کم با من مدارا کن
شنیدم گرمه آغوشت
اگه میشه منم جا کن  

یکم به کفشات نگاه کن

هیچ وقت به کفشات نگاه کردی؟

دوهمراه دو عاشق با هم کثیف میشن

با هم تمیز میشن با هم با اب بارون خیس میشن

اگه یکیشون نباشه اون یکی زندگی براش بی معنی میشه

ای کاش ما ادما یکمی از کفشامون یاد میگرفتیم

خداجون کمکم کن ...

خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری

بگی اروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری

خدا جون میگن تو خوبی مثه مادرا میمونی

خداجون میشه یه کاری بکنی به خاطر من؟

من میخوام که زود بمیرم اخه سخته زنده موندن

خدا جون تو تنها هستی میدونی تنهایی سخته

زنده بودن یا مردن من واسه اون فرقی نداره

خدا جون میخوام بمیرم تابشم همیشه راحت

ولی عمر اون زیاد شه حتی واسه یه ساعت

یاد بگیرید

نگاه کن تا محبت کردنو یاد بگیری!

خدایی الان گربه هم بیاد اینا باز به هم محبت میکنن!

یذره خوبه یاد بگیریم

هان ای دل عبرت بین

از دیده عبر کن هان..

بیا بریم ...

گاهی دلم میخواد وقتی بغض میکنم خدا از آسمون بیاد پایین اشکامو پاک کنه دستمو بگیره

وبگه:اینجا ادما اذیتت میکنند؟بیا بریم........

خدایا

خدایا

مرا ببخش که گاه برای از دست دادن چیزهایی ناچیز ناراحت میشوم ، اما به ندرت برای از دست دادن فرصت هایی که میتوانستم با تو باشم ، اندوهگین میشوم.

خدایا

مرا ببخش که گاه فراموش میکنم که هر لحظه از عمرم که میگذرد از سرمایه ای که تو به من دادی کاسته میشود و من، همچون کودکی خردسال که بستنی را به دفترچه حساب مادام العمر ترجیح میدهد ، این سرمایه را به بازی میگیرم

خدایا

مرا از غفلت و از خواب بیدار کن قبل از آن زمانی که همه به اجبار از این خواب بیدار میشوند...

بیدارم کن تا زنده ام،

تا زندگی کنم

تا بندگی کنم!

باران رحمت



باز هم حس آشنای دلتنگی ؛
باز هم غربت یک نگاه ؛
باز هم آدینه ...!

درهای آسمان باز هم به روی زمین گشوده شد ؛
اما چه سود ...
چه سود اگر رمضان طعم ظهور تو را ندهد ...؟!

ببار ...!
با حضورت بر لحظه ها ببار ؛
که گرد انتظار ؛
ثانیه ها را به خواب سال برده ...!

بیا که این منظره های خاک آلود ؛
طراوت را از خاطره ها برده ...!

باران رحمت خدا ...
بیا و هفته را ختم به خیر کن ...!

شب نم



شبنم به روی گل ؛
طراوت به همراه دارد و زیبایی ...!

شب نم ِ چشم من اما ؛
از فراق حکایت دارد و تنهایی ...!

سیلابی شده ؛
بلای جان خنده هایم ...!

خاموش خواهد کرد ؛
این نم ؛
کم کم ؛
شمع زندگیم را ؛
اگر نیایی ...!