ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
«قدر» در لغت به معناى اندازه و اندازهگیرى است.(1) «تقدیر» نیز به معناى اندازهگیرى و تعیین است.(2) اما معناى اصطلاحى «قدر»، عبارت است از ویژگى هستى و وجود هر چیز و چگونگى آفرینش آن(3) به عبارت دیگر، اندازه و محدوده وجودى هر چیز، «قدر» نام دارد. (4)
در این شب تمام حوادث سال آینده به امام هر زمان ارائه مىشود و وى از سرنوشت خود و دیگران با خبر مىگردد. امام باقر علیه السلام مىفرماید: «انه ینزل فى لیلة القدر الى ولى الامر تفسیر الامور سنةً سنةً، یؤمر فى امر نفسه بکذا و کذا و فى امر الناس بکذا و کذا؛ در شب قدر به ولى امر (امام هر زمان) تفسیر کارها و حوادث نازل مىشود و وى درباره خویش و دیگر مردمان مأمور به دستورهایى مىشود.»
پس شب قدر شبى است که:
1. قرآن در آن نازل شده است.
2. حوادث سال آینده در آن تقدیر مىشود.
3. این حوادث بر امام زمان - روحى فداه - عرضه و آن حضرت مامور به کارهایى مىگردد
دوستان گرامی خانواده مرا نیز از دعای خیرتان محروم نفرمائید .
این پست از طرف پدر آرمیتا به تمام دوستای گل آرمیتای عزیزم
سلام آرمیتا جان .
مرسی از حضورت .
تو این شبای احیا و دعا توهم منو یادت نره .
فعلا
التماس دعا
جالب بودآرمیتا جون... مثل همیشه...
عزیزم چه مشکلی پیش اومده؟ هر وقت نیاز به کمک داشتی من هستم ...برام ایمیل بزار
التماس دعا
. . . . . . . . .$. . . . . . . $$$
. . . . .. . . . . .$$$. . $ . . $$$$$
. . . . . . . . . . .$$ . . $$. . . . .$
. . . . . . . . . . $$$.$. . $. . . . .$
. . . . . . . . . .$$$$. . . .$$ . . . $$$$$$
. . . . . . . . . $$$$$ . . . . . .$$.$. . . . . $$
. . . . . . . . .$$$$$. . . . . $$. . . . . . $.$$
. . . . . . . .$$$$$. . . . . .$. . . . . . $
. . . . . . . .$$$$$$. . . . .$. . . . . $
. . . . . . . .$$$$$$$ . . .$. . . . .$
. . . . . . . . .$$$$$$$$. . . . . $
. . . . . . . . . .$$$$$$$ . $$$
$$$$$$$. . . . . . . . .$$
.$$$$$$$. . . . . . . . $
. $$$$$$. . . . . . . . $$
. .$$$. . $. . . . . . .$$
. . . . . . .$. . . . . $
. . . . .$$$.$. . . .$
. . . $$$$$. .$. .$
. . .$$$$$$. . . $.
. . .$$$$. . . . $
. . .$$. . . . . .$
. . .$. . . . . . $$.$
. . . . . . . . . $$
التماس دعا وای چه گل قشنگی .ممنونم چقدر خوش سلیقه ای
کخ من بد اخلاقم دیگه
چرا تو خیلی بد اخلاقی .خودت متوجه نیستی یکمی دقت کن متوجه میشی> بداخلاق
سلام خواهر جونم واقعا خوش حال شدم خیلی خیلی خوش حال شدم آفرین معشوق واقعی فقط خداست یادت باشه که
امام زمان رو هم به خاطر خدا دوست داشته باشی ای کاش
پیشم بودی من به کلاس دختران آسمانی میرم و اونجا خیلی
چیزهایی رو که درباره ی خدا باید بدونی پیدا میکنی ولی من مطمئنم تو هم جز ما دختران آسمانی هستی..
از راه دور می بوسمت التماس دعا
ممنونم از لطف شما
آیا با ما تبادل لینک میکنید؟
شما لینک شدین
[گل][گل][گل][گل][گل][گل]
کجایید خاکیان سدره نشین و زمینیان آسمانی که ملکوتیان امشب شیفته شمایند؟
[گل][گل][گل][گل][گل][گل]
ممنونم از شما
من را هم فراموش نکنید.
التماس دعا
ممنونم شما هم ما را فراموش نکنید . التماس دعا
.امروز هم کــلاس داریم. یک جمـعه ی دلـگیر ... روی نیمـکت های ســرد کـلاس ...
و منی که اصـلا حس وحال گوش دادن به درس، در وجودم نیست. وقتی میخواهم
تـاریخ بـالای صفحه را بنـویسم گـوشـهاش طـوری که فقـط خـودم ببینم می نویسم :
جمعه و او نیـامد ! همکلاسی ام از گـوشه ی عینکش نگاهش را قـل می دهد روی
دفتـرم . نگاهش را می اندازم روی دفتر خودش . دفترم را مثل بچه های کوچکی که
می خـواهند کسی از رویشان تقلب نکند تا می کنم . همکلاسی ام چشم غره ای
میرود و نگاهش را از روی دفترش برمیدارد و میگذارد روی تختهی کلاس .
معلـم، همکـلاسی کنـار کنـار دستم را صـدا می زند و او مـی رود .گــوشـه ی تـاریخ
دفتـرش طـوری که فقط خـودش ببیند می نویسم : جمـعه و او نیـامد ! برمی گـردم و
پشت سـرم را نگـاه می کنم .هیـچ کــدام از بچـه هایی که پشـت سـرم نشسته اند
حواسشان به من نیست. روی دفتر هردویشان بزرگ می نویسم: جمعه. هردویشان
بر سرم فـریاد می زنند .معلم به سمت میـز من می آید .
نگـاهش را به نگـاهم گـره می زند . یک گـره کور . که من هرچه تلاش می کنم ؛
نمی توانم بازشکنم. میگوید: خودکار نو خریدی؟ روی دفتر خودت امتحانش کن ...
کلاس غـرق خنـده می شود . قسمتی از گـره کـور نگـاه را باز کرده ام . اما نمی دانم
چـرا گوشه ی سمت چپـش باز نمی شود . معـلم می گـوید : بفـرمایید بیرون . حس
میکنم دنیا بر سرم خراب شده است. گره کور باز می شود. از جایم بلند میشوم.
راهـروی میان نیمکت ها را طی میکنم. نزدیک تختـه می رسم ... گچ را بر میدارم.
و روی تمام فرمولهای شیمی و مسئله های فیزیک و اتحادهای ریاضی و تاریخهای
ادبیاتو اشعار کی و کی و کی بزرگ مینویسم :
امروز جمعه است . کسی منتظر نیست ؟
برمی گردم و پشت سـرم را نظـری می اندازم. انگار خواب می بینم. کلاس غرق در
اشـک شده است. و جمله ی خودم صـدها بار جلوی چشـمانم می رود و می آید :
امروز جمعه است ... کسی منتظر نیست ؟ معـلم به سمت تخته می آید. همه ی
اعداد و فرمول ها و جملات را پاک می کند . و با خط درشت می نویسد:
درس امروز ؛ درس انتظار !
و بچـه ها کنار تـاریخ بالای صفحـه شان طوری که فقط خـودشان ببینند می نویسند:
جمـعه و او نیـامد ! اما معلـم گوشـه ی تخته کنار تـاریخ طـوری که همه ی بچه های
کلاس ببینند می نویسد :
تا جمعه ی دگر انتظار ها باقی است !
خوشحالم داداش مجتبی